یکی از عوامل اساسی انحرافات روان و شخصیت انسان، «عقدهی حقارت» است که درعین حال، یکی از رایجترین عارضههای روانی مردم زمان ماست که شناخت آن میتواند در توجیه بسیاری از انگیزههای رفتاری افراد و پیوند آنان با مسائل و مشکلات جامعه، کمک مؤثری باشد.
در «فرهنگ فارسی عمید»، «عقدهی حقارت» به حالت سرکوفتگی و افسردگی همراه با کینهتوزی که به سبب ناکامی و تحمل رنج و خفت و حقارت پدید میآید، تعریف شده است. با وجود تصورات مردم، «عقدهی حقارت» دارای ماهیت فطری نبوده و اختصاص به طبقه یا قشر معینی ندارد، بلکه عارضهایست که علل پیدایش آن را باید در تربیت و پرورش اولیهی فرد و روابط و مناسبات متقابل او با محیط در دوران کودکی تا بلوغ جستوجو کرد.
«احساس حقارت»، بهخودیخود نشانهای از حقارت نفس نیست، بلکه آنچه آن را بهصورت یک عقده یا ضایعهی دردناک روانی درمیآورد، این است که از درک و پذیرش آن خودداری کنیم ، از مواجهه با آن بهراسیم و با پنهانساختن آن در اعماق ضمیر خویش، سعیکنیم از طریق واکنشهای نادرست و غیرمعقول، آن را جبران کنیم.
در «احساس حقارت»، شخص را میتوان بهسهولت بهطرف پیشرفتها و پیروزیها راهنمایی کرد اما وقتی «احساس حقارت» به «عقدهی حقارت» تبدیل شد، علاوه بر اینکه امکان اصلاح و تبدیل آن به یک قدرت سازنده مشکل خواهد بود، به قدرت مخربی نیز تبدیل خواهد شد که احتمال دارد شخص را به طرف جنایت و خیانت و خودکشی نیز سوق دهد.
«پیاژه» معتقد است اشخاصی که از «عقدهی حقارت» رنج میبرند، ممکن است کوشش کنند جنبههایی که موجب ایجاد احساس حقارت در آنان میشود را از دیگران پنهان دارند و این احساس را از ذهن خود محو کنند و اصولاً سعی داشته باشند وانمود کنند که بالاتر از هرکس دیگری قرار دارند و بسیار متکی به خود و متعهدبهنفس باشند اما از آنجا که واقعاً و باطناً به خودشان اعتماد ندارند، در این تظاهر مبالغه میکنند.
برای این اشخاص، دنیا جای ستیز و دشمنیست. حال اگر «عقدهی حقارت» موجب غرور یا وحشت، دروغگفتن یا اتکای شدید به دیگران گردد، این فرد هرگز از روابط خود با دیگران راضی نخواهد بود و هروقت که میخواهد به دیگران نزدیک شود، بهاندازهی کافی نسبت به آنان همدردی و تفاهم نشان نمیدهد.
علل ایجاد احساس حقارت:
1ـ پرخاش و سختگیری والدین : پیدایش صفات و ویژگیهای رفتاری هر فرد در سنین بالاتر، بهنحو قاطع و مؤثری از رویدادهای عاطفی و تجارب دوران طفولیت او مایه میگیرد؛ یعنی همین وقایع و تجارب دوران کودکی هستند که عامل بنیانی مسمومیت یا بیماری روان آدمی در سنین بعد بهشمار میروند.
وقتی کودک در مقابل دیگران -بهخصوص در مقابل همسالان و همبازیهای خود- مورد پرخاش و اهانت قرار میگیرد و اینکار تا جایی پیشمیرود که اطرافیان هم کمکم همین رفتار را با او در پیش میگیرند، احساس حقارت در کودک شروع به جوانهزدن میکند.
درواقع بسیاری از زخمهای روانی و نابسامانیهای روحی، از دوران طفولیت در کودک ایجاد میشود و شاید اغراق نباشد اگر بگوییم انسان در گهوارهاش ساخته میشود ؛ همانگونه که اگر یک نهال کوچک را به هر شکل خم کنیم، آن خمیدگی را در تمام مراحل رشد حفظ خواهد کرد، بنای شخصیت آدمی نیز چنان است که بر پایهی تربیت و ادراکات اولیهی او پرداخته و استوار میگردد.
2 ـ نقص عضو : منظور از نقص یا ضایعه، وجود هر نوع تغییر یا شرایط خاص در اعضا و اندامهای بدن میباشد که آن را از شکل و وضع طبیعی خارج سازد. این ضایعات نه از جهت زیانی که به وضع جسمانی یا سلامت شخص وارد میسازد، بلکه به سبب اثر نامطلوبی که در برخوردها و روابط اجتماعی میگذارند، شخص را بهسوی بیزاری از آدمها، انزواطلبی و ترس درون سوقمیدهند.
3 ـ شرایط تربیت : کودکی که در گلخانهی امن و آسودهی خانواده دور از مسؤولیتها و واقعیات زندگی، نازپرورده شده و در رویارویی با جامعه و مردمانش که از یکسو با تفاهم و درک متقابل نیازها و از سوی دیگر، با قبول ضرورت تنازع و رقابت، راه سازندگی و پیشرفت را هموار ساختهاند، جز شکست و تباهی و درک حقارت خویش، نصیبی نخواهد یافت.
درمان حقارت :
درحقیقت، مشکل اصلی این نیست که چه نقاط ضعف یا نقصی وجود دارد و یا در چه زمینههایی احساس حقارت میشود، بلکه آنچه اهمیت دارد، تلقی شخصی از این مسائل و واکنشیست که در قبال آنها از خود نشان میدهیم.
هرگاه از پایگاه رفیع قدرت و شجاعت به پستیهای ضعف و حقارت درون بنگریم و به نیروی خرد و اراده، آنها را از وجود خود برانیم، بهزودی افق زندگی به نور و نیکبختی و سلامت نفس، روشن خواهد شد اما اگر احساس خواری و حقارت را به درون خویش راه داده و بر استیلای آن گردن نهیم، در زمانی کوتاه، شخصیت ما را به فساد و تباهی کشانده و جسم و روانمان را بیمار خواهد ساخت؛ بنابراین برای علاج پیدایش «حقارت» در شخصی که دچار ضعف یا ضایعهی عضوی میباشد، باید با پرورش ذوق و استعداد و توانایی او در دیگر زمینهها، بتوانیم عرصهی بروز و ظهور و ارزشهای مثبت و پیروزیهایش را شکوفا سازیم.
همچنین در مورد کودک نازپرورده نیز باید هنگامیکه به دورهی بلوغ و جوانی رسید، به هر نحو که شده، این موضوع را بپذیرد و درک کند که او آدمیست مانند همهی آدمها و بههیچعنوان منحصربهفرد و بهترین نمیباشد.
باید این را به درستی بفهمد که افراد جامعه در هیچشرایطی ملزم نیستند که همچون پدر و مادرش به خواستههای او تمکین کنند، خودکامگیاش را بپذیرند، خطاهایش را بهآسانی ببخشایند و در همهحال، به تحسین و ستایشاش زبان بگشایند. او باید بیاموزد که با شجاعت و استقامت و بردباری، واقعیات زندگی را پذیرا گردد و به یاری تفاهم و دوستی و همکاری، به نیکبختی واقعی دستیابد.
همین
مطالبی که در مورد کودکان نازپرورده بیان کردیم، عیناً در مورد کسانیکه در دوران طفولیت، گرفتار بیزاری و نفرت اطرافیان بودهاند نیز صادق است. انعکاس رفتار ظالمانهی محیط، از این کودکان معصوم، شخصیتهایی بدبین و کینهتوز و عاری از
عشق و خصایل نیک انسانی میآفریند و رابطهی آنان را با جامعه در سن نسبی خطرناک قرار میدهد.
بازگشت چنین فردی به زندگی سالم و ثمربخش، در گروی بازآفرینی شخصیت و صفات کاملیست که بتواند دوستی و احترام دیگران را به سوی او جلب کرده و متقابلاً اعتماد و اعتقاد او را به شایستگی خویش افزایش و استحکام بخشد؛ بنابراین باید به این واقعیت رهنمون گردد که اگر در کودکی از
عشق و ملاطفت بینصیب مانده، میتواند با گذشت و خویشتنداری، شجاعت، کوشش و استقامت، در بزرگی چنان گردد که همه به او به دیدهی تحسین و ستایش بنگرند و دست دوستی به جانبش دراز کنند.
بنابراین برای آنکه بتوان با «عقدهی حقارت»، به سازشی منطقی رسید یا آن را از وجود خویش دور ساخت، لازم است دربارهی آن شناسایی کافی پیدا کرد. وقتی انسان در گزینش هدفهای زندگی خود، اندیشههای خام و بیحاصل میپرورد یا سعی میکند با محال درآویزد و یا تنها تمایلات و منافع شخصی را وجههی همت و کوشش خویش قرارمیدهد، مفهوماش این است که راه گریز خود را در شکست و نومیدی میجوید؛ چراکه احساس حقارت و ترس از قبول تعهد و مسؤولیت است که ما را از انتخاب هدفهایی که مستلزم ایجاد رابطهی منطقی با جامعه و تلاش مشترک و دستهجمعیست، برحذر میدارد.
پس آنجا که هدفها بیسرانجام میمانند و تلاشها در بیهودگی پایان میگیرند، ضعف و حقارت، موجه و پیروز میشوند و احساس میشود که شکست و نامرادی، سرنوشت مقدر انسان است و ستیز با آنچه مقدرشده، بیفایده است؛ برعکس، تلاش و پیکار بهخاطر تحقق هدفهای عالی انسانی هرگز شکست و دلسردی درپی نخواهد داشت زیرا در این رهگذر، شرط موفقیت، تنها وصول به هدف نیست، بلکه درک و احراز آن فضائل و ارزشهای معنویست که فرد را به کوشش برمیانگیزد و تعالی شخصیت فرد، خود بالاترین پاداش و توفیقیست که به این کوشش داده میشود. تهیه وتنظیم از: تنها