... پیام آور شادیهای کودکی مان قاصدک بود. بیآئیم برای هم قاصدک باشیم.
آروم آروم سیاهی شب به انتها رسید جایش را به سپیدی صبح داد...
وقاصدکی از راه دور ولی نزدیک رسید و یواشکی در زد...
قلبم تپش خاصی داشت انگار می دونم حامل چه خبری است...
خبری از یار داره قاصدک تنهائی من،ولی باز...
تمام وجودم سرشارازشوق شنیدن بود...
اشک شادی تو چشمهایم حلقه زده بود...
اشکهای شوق و تنهائی،آروم آروم روی گونه هایم جاری شد...
قاصدک به من بگو بدونم...
بگو که دلش برایم تنگ شده...
بگو که منتظر من...
بگو بگو چی گفت...
و قاصدک بدون اینکه حرفی بزنه آروم آروم...
از کنارم گذشت ورفت آن دور دورها...
دل نوشته از : تنها