سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علوم سیاسی ،مطا لعات منطقه ای

یکی بود یکی نبود،چهار شمع به آرامی می سوختند ودرمحیط آرامی صدای صحبت آنها به گوش می رسید:

                  شمع اول گفت : من صلح و آرامش هستم، اما هیچ کس نمی تواند شعله مرا روشن نگه دارد.

           من باور دارم که به زودی می میرم ،   پس شعله صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.

           شمع دوم گفت : من ایمان هستم. برای بیشتر آدم ها دیگر در زندگی ضروری نیستم ،

          پس دلیلی وجود ندارد که روشن بمانم. پس با وزش نسیم ملایمی ،ایمان نیز خاموش گشت.

         شمع سوم با ناراحتی گفت: من عشق هستم ولی توانائی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم،

         انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند. آنها حتی فراموش

         کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق بورزند .طولی نکشید که عشق هم خاموش شد. 

       نا گهان ... کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید، چرا شما خاموش شده اید،

       شما قاعدتا باید روشن بمانید سپس شروع به گریه کرد.

       آنگاه شمع چهارم گفت: نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم ،ما می توانیم شمع ها را دوباره

       روشن کنیم. من امید هستم.

      با چشمانی که از اشک وشوق می در خشید،کودک شمع امید را بر داشت و بقیه شمع ها را روشن

      کرد.

     نور امید هرگز از زندگیتان خاموش مباد... و فراموش نکنید که همیشه یکی هست  که مواظب ما

     باشه و آن خداست... به خدا ایمان داشته باشید وامید...    موفق باشید

                                    (دل نوشته از : تنها)


ارسال شده در توسط احمد شریعتی